تاریخ انتشار : سه شنبه 16 آذر 1400 - 13:51
کد خبر : 12112

دهه شصتی هنوز غُر می‌زند اما …

دهه شصتی هنوز غُر می‌زند اما …

شاید کلیپ اعتراض کودکان SMA به پلیس را دیده باشید. حس مشترک بیشتر ما همدلی همراه با تحسین و غرور بود. کودکی بیمار نشسته بر ویلچر اما پر از شور و شجاعت زندگی. به گمان من این چند ثانیه می‌تواند نمایی باشد از تفاوت بنیادین انسان دهه شصت با انسان همه‌ی دهه‌های دیگر.    

شاید کلیپ اعتراض کودکان SMA به پلیس را دیده باشید. حس مشترک بیشتر ما همدلی همراه با تحسین و غرور بود. کودکی بیمار نشسته بر ویلچر اما پر از شور و شجاعت زندگی. به گمان من این چند ثانیه می‌تواند نمایی باشد از تفاوت بنیادین انسان دهه شصت با انسان همه‌ی دهه‌های دیگر.

 

 

انسان دهه شصت تیپا خورده است. در مدرسه تو سری خورده است، در خانواده دیده و شنیده نشده و جرات سخن گفتن و ابراز عقیده‌اش را خشکانده‌اند. انسانی‌ است که اکنون در آستانه میان‌سالی اگرچه شغلی دارد و نانی برای خوردن و سقفی برای نمُردن، اما نهایت آمالش همین اندازه است. اینکه زنده بماند.

در کلاس‌های چهل‌پنجاه نفره زنده بماند.

در صف نفت و نان و تخم مرغ .

زیر خمپاره‌های صدام

وسط تحریم و باتوم

زیر سیلی پلیسی که او را در حین ارتکاب بوسه دیده است…

او فقط می‌خواهد زنده بماند.

 

نه شما را نمی‌گویم اما قبول کنیم انسان ترس‌خورده دهه شصت جنگندگی‌اش را از دست داده است. می‌رود، می‌آید، می‌خورد، می‌پوشد و ادای زندگی کردن را در می‌آورد و نهایت اکت سیاسی‌اش، اسکرول کردن صفحات مجازی و مبارزه از زیر پتو است. غر می‌زند، مدام و مدام غر می‌زند اما نه در حدی که واقعا آرمانی برای مبارزه داشته باشد؛ به محض جدی شدن قضیه، شانه بالا می‌اندازد که اصلا به من چه؟ من که نان و دوغم را دارم. خودش را به نفهمی می‌زند. خودش را سرگرم می‌کند. خودش را خفه می‌کند.

 

 

انسان دهه شصت تنها است. هیچ تیمی ندارد. سال‌ها پیش توانایی اعتمادش به همنوع را از دست داده، در مدرسه رقابت آموخته نه رفاقت و لذا در واکنش به ظلم، انسان او اولین نفری‌ است که برای در آغوش کشیدن مرجع قدرت، پیش قدم می‌شود. او می‌داند چگونه زنده بماند.

 

ماهیتِ ترس و سرخوردگی‌اش او را وا‌می‌دارد که خائن به هر قیامی علیه بی‌عدالتی باشد تا خویش را مصون بدارد. البته هنوز در حرافی ید طولایی دارد. هنوز غر می‌زند. هنوز صفحات مجازی را بالا و پایین می‌کند. هنوز هشتگ می‌زند و هنوز منتظر است یک نفر بیاید و او را از این منجلاب نجات بدهد.

 

بدبینانه است؟ نمی‌دانم. این چیزی ا‌ست که همه این سال‌ها در اطرافم دیده‌ام. آدم‌هایی که حتی قدرت تغییر یک برنامه‌ی مدرسه‌ای را نداشتند. آدم‌هایی که سال‌ها با فلاکت کار کردند و جرات نکردند برای احقاق حقوق شان یک روز سر کلاس نروند. آدم‌هایی که شعار دفاع حقوق زنان را می‌دهند اما نتوانسته‌اند برای یک بار هم که شده دربی را به دلیل عدم حضور زنان تحریم کنند.

 

وقتی آدم‌های دهه‌ی چهلی می‌گویند: «ما عرضه داشتیم و انقلاب کردیم شما عرضه‌ی چه چیزی را دارید؟» به آن‌ها حق می‌دهم. ما عُرضه‌ی فرمانبرداری داریم. ما فرزندان دهه سی و چهلی‌هایی هستیم که در القای عقیده مستبد، خشن و بی‌رحم بودند. اما آیا می‌توان امیدوار بود که یک روز مسوولیت سرنوشت‌مان را ورای همه‌ای این ترس‌ها عهده‌دار شویم؟

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات