تاریخ انتشار : دوشنبه 19 دی 1401 - 14:19
کد خبر : 17066

دکتر کوثر شیخ نجدی

پنج مرحله اعتیاد به سوگ و درمانی که تا امروز نیازموده‌ایم

پنج مرحله اعتیاد به سوگ و درمانی که تا امروز نیازموده‌ایم
دو دسته سوگوار در این مملکت هست. آنها که خودشان را چنان کوچک و بی‌فایده می‌پندارند که جسارت تفکر و عمل را به کلی از دست داده‌اند و دسته دوم، که ژست روشنفکری‌شان چشم در می‌آورد.

سوگواری‌ست چیزی که این روزها، بر شاخه‌‌های لخت زمستانی این شهر نشسته؛ چیزی که از آسمان می‌بارد و تا عمیق‌ترین حفره‌های جان‌های ساکتمان نفوذ می‌کند، چیزی که گویی چون وزنه‌ای سنگین به تن روزهایمان چسبیده و نای راه رفتن‌مان را گرفته؛ سوگ است.

 

سوگِ گرانی است که در پی از دست دادن ارزشمند‌ترین دارایی‌هایمان تجربه می‌کنیم. حتی یک نفر کور هم اگر بر جراحتِ تنِ این مُلک دست بکشد، پوسیدگی تار و پودش را حس می‌کند. می‌بیند که چطور همه چیزش؛ اخلاقش، سیاست و اقتصاد و محیط زیست و کشاورزی و آب و هوا و آموزش و بهداشتش، رو به تلاشی است.

 

اما سوگواری چند مرحله دارد.‌ فرد سوگوار ابتدا همه چیز را انکار می‌کند. چشمش را بر واقعیتِ جنازه می‌بندد. آخر چطور قبول کند همه‌ی آن خون‌ها، آن جنگ و جوان‌هایی که بلعید، آن گرسنگی‌ها و آوارگی‌ها، آن شعارها و بزن و ببندها به اکنون متصل شده است. بپذیرد همه‌ی این زخم‌ها که تن تُرد جوانی‌اش را سوزانده، بیهوده بوده. آن آرمان‌ها، آن شعارها و …

 

مرحله دوم خشم است. اشاره‌ی انگشت اتهام به سوی این و آن‌. زدن و شکستن و خرد کردن و فحش دادن به زمین و زمان. فریادی بلند که دربه‌در به جستجوی نجات دهنده می‌گردد، کسی که بیاید و ناگهان رنجش را التیام بخشد.

 

اما خشم انرژی زیادی می‌طلبد، لاجرم خیلی زود فروکش می‌کند. آدمیزاد نمی‌تواند دائما در اوج موج بلند خشمش بایستد. پس رو به معامله می‌آورد. می‌خواهد موقعیت را به حالت قبل برگرداند. یک عده می‌گویند بگذارید همین آرامش نسبی برقرار باشد (مهم نیست که با سرعت نور رو به سقوطیم، فعلا که زنده‌ایم). عده دیگر دنبال تفاله‌های بی‌فایده‌ای از گذشته می‌گردند تا مثلا خطای تاریخی‌شان را جبران کرده باشند. غافل از اینکه تفاله‌های موجود، دیگر همان اندک کارکرد گذشته را هم ندارند.

 

 

با تمام شدن انرژی، چاره‌ای نمی‌ماند جز به سرعت سُر خوردن به دامن افسردگی؛ جایی که جامعه به گیجی و ناتوانی خودش در اصلاح امور پی می‌برد، خسته و ناامید به کنجی می‌خزد و روزمُردگی می‌کند. افسردگی یعنی تسلیمِ عملی، علی رغم ناکامی. یعنی نداشتن هیچ پلان و برنامه‌ای برای آینده.

 

مرحله آخرِ سوگ، پذیرش است. آدم‌ها قبول می‌کنند جنازه را باید دفن کرد. سکوت می‌کنند و بی تفاوت به اخبار، شبیه یک عضو خنثی، زندگی می‌کنند. یا اصلا قید وطن را می‌زنند و مهاجرت می‌کنند. دیگر حوصله سوگواری را ندارند. پس حواسشان را از جنازه پرت می‌کنند.

 

اما حلقه‌ی مفقوده این سوگواری ملی، که هرگز تجربه نشده است، مرحله‌ی تفکر و هم‌اندیشی است. ما در طول تاریخ‌مان بارها در سوگ باورها و آرمان‌هایمان، بی‌هیچ دستاوردی به تکرار سوگ نشسته‌ایم. بارها سرافکنده و نومید به کنج‌هایمان خزیده‌ایم، اما نکوشیده‌ایم که به سمت آتش  تفکر ملی دستی دراز کنیم.

 

دو دسته سوگوار در این مملکت هست. آنها که خودشان را چنان کوچک و بی‌فایده می‌پندارند که جسارت تفکر و عمل را به کلی از دست داده‌اند و دسته دوم، که ژست روشنفکری‌شان چشم در می‌آورد. اما چیزی جز ادعا‌گرانی منفعت‌طلب نیستند. چپ‌ها واقعا چپ نیستند. اصلاحات‌خواه‌ها واقعا اصلاحات نمی‌خواهند، روزنامه‌نگارها، وطن‌پرست‌ها، ملی‌گراها، آنها که ورد زبانشان، «جانم فدای ایران است» شمار قابلی توجهی از آنان راست نمی‌گویند. همه‌اش یک نمایش مضحک است برای ابراز وجود سخیف‌شان. لذا هر دو دسته‌ی فوق، وقتی به مرحله‌ی تفکر و برنامه‌ریزی می‌رسند، ساکت می‌شوند‌ و هر یک منتظر می‌ماند تا دیگری کاری بکند‌. وقتی قرار است چشم‌اندازهای ملی تدوین شود و خواست و آرمان توده‌ها تبیین گردد، گم و گور می‌شوند و حرفی برای گفتن ندارند.

 

ما به سوگ معتادیم و تنها راه برون‌رفت از این چرخه‌ی بیهوده، هم‌اندیشی ملی و ترسیم چشم‌‌اندازهای واضح و عملی و نیز درس گرفتن از خطاهای گذشته است. راه دیگری نداریم. با تکرار جانم فدای ایران، ایران گلستان نمی‌شود.

 

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات