
شاید شما خبر نداشته باشید، اما این یک وسوسهی نانوشته میان معلمها است که کدام معلم محبوبتر است؛ آنکه وقتی نامش میآیند قند در دل بچهها آب میشود کدام است؟ آن وقتها که کرونا مدرسه حضوری را از رونق نیانداخته بود، چه فخر ناگفتهای به هم میفروختند برای دستهای پر و هدایای رنگارنگ روز معلم… […]
شاید شما خبر نداشته باشید، اما این یک وسوسهی نانوشته میان معلمها است که کدام معلم محبوبتر است؛ آنکه وقتی نامش میآیند قند در دل بچهها آب میشود کدام است؟ آن وقتها که کرونا مدرسه حضوری را از رونق نیانداخته بود، چه فخر ناگفتهای به هم میفروختند برای دستهای پر و هدایای رنگارنگ روز معلم… که همهشان تأییدی بر محبوبیت بود و اثرگذاری… .
راستش را بخواهید برای خودم هم همین طور بود همیشه؛ روز معلم را به آنهایی تبریک میگفتم یا آنهایی در خاطر زنده بودند که خط پررنگتر و عمیقتری در خاطرم، در وجودم حک کرده بودند.
اما کمکم در این سالهای درس دادن دارم به چیزی فکر میکنم، دارم به کمرنگ بودن یا حتی بیرنگ بودن فکر میکنم، به این فکر میکنم که چطور میتوانم بر میل قهرمان بودنم در میان بچهها کم کنم و در ازایش به آنها چیزهایی بدهم که آرام و نرم در وجودشان نفوذ کرده است و آنها را یک پله، هر چند کوچک به جلو برده است.
فکر میکنم به اینکه دیگر دوران معلم-قهرمان باید تمام شود چون خودم از قهرمانهای زندگیام آسیبهای عمیق خوردهام، تا سالها باورها و حرفهایشان، باورها و حرفهایم بوده است در شرایطی که منِ دانشآموز آنقدر قدرت اجتماعی و انتقادی نداشتهام که جلوی یک شخصیت کاریزماتیک بایستم و بگوییم به نظرم اشتباه میگویی و یا اصلا درست میگویی اما من تو نیستم! بنابراین مدلمان با هم متفاوت است…
حالا فکر میکنم ما معلمها زودتر باید این میل و هوس به قهرمان بودن را تا جایی که ممکن است در خودمان کم کنیم، بگذاریم پله پله در امتداد هم، مسیری را روشن کنیم به جای تحمیل باورهای انفرادی و ضعف خودباوری دانشآموز و فربه کردن میل به قهرمان انگاری خودمان…
نظرات