سندروم علی دایی
مرد جوانی که برای اهداء کلیه به پزشک مراجعه کرده بود تعریف میکرد که سالها یک تنه نانآور خانوادهای پرجمعیت بوده است. مشاغل خوب و پردرآمدی داشته اما حالا نه خانهای دارد و نه پساندازی. قوانین نانوشتهی خانوادگی او را واداشته تا هزینهی افرادی را بپردازد که به ندرت بر سر شغل و کار خود
مرد جوانی که برای اهداء کلیه به پزشک مراجعه کرده بود تعریف میکرد که سالها یک تنه نانآور خانوادهای پرجمعیت بوده است. مشاغل خوب و پردرآمدی داشته اما حالا نه خانهای دارد و نه پساندازی. قوانین نانوشتهی خانوادگی او را واداشته تا هزینهی افرادی را بپردازد که به ندرت بر سر شغل و کار خود میماندهاند. اما خانوادهی او هستند و چارهای نیست! [چیزی شبیه گریگوری سامسا در داستان مسخ کافکا]
ملتی هستیم که به قوانین نانوشته خانوادهی سامسا اعتقاد داریم. باور و پیش فرض ذهنی ما میگوید:
– کسی که ماشین خوب دارد به احتمال زیاد دزدی و اختلاس کرده.
– کسی که پست و مقام دولتی دارد حتما باید دست بچهی را ما یک جایی بند کند.
– فرد ثروتمند حتما باید از ثروتش به فقرا ببخشد وگرنه شایستهی طرد اجتماعی است.
مساله این نیست که فرد ثروتمند بخواهد در امور خیریه وارد شود یا نه؛ بلکه مساله محق نبودن او در انتخاب این مساله است که با فشارهای مختلف اجتماعی از او سلب میکنیم. در جامعهی ما ثروت همیشه شبهناک و مذمت شده است،[اگرچه همه آن را دوست داریم.] بنابراین ثروتمندان باید با تقسیم اموالشان، خود را تطهیر کنند.
این شیوهی رفتار با ثروت، نوعی باور عملی به سوسیالیسم اقتصادی است؛ تفکری در مخالفت با حق مالکیت خصوصی که معتقد است همهی افراد جامعه، فارغ از توان ذهنی و عملی، فارغ از میزان تلاش و کوشش فردی، بدون توجه به خلاقیت، استعداد و پشتوانههای خانوادگی، تحصیلات و مسائل دیگر، باید سبک زندگی یکسان داشته باشند.
در مقابل این طرز فکرِ، لیبرالیسم قرار دارد که معتقد است اتفاقا تفاوت طبقاتی و اختلاف درآمد، موتور محرکهی جامعه برای رشد و توسعه است.
جامعهای که نود درصد افراد آن مصرف کنندهی تولیدات ده درصد اقلیت است؛ روی خلاقیت و رشد را نخواهد دید.
جامعهای که در آن ده درصد اقلیت همواره هزینههای کارخانهداری، تولید، تحصیل، کسب تخصص، پایداری و تعهدمداری به پیشرفت را میپردازند، اما به لحاظ روانی حق برخورداری از دسترنجشان را ندارند؛ یک جامعهی ورشکسته خواهد بود.
به این جملات دقت کنید:
«دلم میسوزد که این قضاوتها درباره من میشود. یکی نوشته بود علی دایی در پنت هاوس ۱۴۰۰ متری و ۲ هزار متری زندگی میکند. اول باید بگویم با این همه زحمتی که کشــیدم، باید از یک زندگی مرفه برخوردار باشم، چون فکر میکنم حق من است، اما در پنت هاوس زندگی نمیکنم. خانه من ۴۱۸ متر اســت.»
در این کلمات، دفاعی دردمندانه مستتر است؛ دفاعی در مقابل عذاب وجدان و توقع نامعقول اجتماعیای که بر علی دایی وارد شده است. امثال علی دایی، بسیارند. تولیدگران، صنعتگران، هنرمندان، پزشکان و افرادی که سالها با شرافت، کار کردهاند، گل زدهاند، سبب شادی و سلامتیمان شدهاند و بیش از حقشان نخواستهاند، اما نمیتوانند در چنین جامعهای از ثروت خود لذت ببرند. جامعهای با نگرشهای غلط، که البته به دلایل متعدد نتوانسته فرصتهای برابر را برای رشد همهی افراد فراهم بیاورد.
بله واقعیت این است که کل ثروت علی دایی کفاف دو روز از تقاضاهای کمکی را که با آن مواجه است نمیدهد. چون ثروت بیش از آنکه مسالهای خرج کردنی باشد، امری کسب کردنی است. پشت خیلی از ثروتها، کار و تولیدی دائمی وجود دارد که استمرار و دوام آن را تضمین میکند. مسالهای که در کمپینهای کمک به فقرا هرگز مد نظر قرار نمیگیرد و لذا به جای پول، آنچه استمرار مییابد مشکلات است.
برچسب ها :اختلاس ، ایران مامن ، پنت هاوس ، تولید ثروت ، ثروت ، جامعه ، دزدی ، رفاه ، سوسیالیسم ، طبقات ، عدالت اجتماعی ، علی دایی ، فقر ، فوتبال ، کوثر شیخ نجدی ، لیبرالیسم ، مسخ
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0