تاریخ انتشار : سه شنبه 7 بهمن 1399 - 22:42
کد خبر : 5074

از همان غنائمی است که گفتم!/ خاطرات نصرت‌الله امینی وکیل شخصی دکتر محمدمصدق

از همان غنائمی است که گفتم!/ خاطرات نصرت‌الله امینی وکیل شخصی دکتر محمدمصدق

بنده در خمین، گلپایگان، خوانسار و اراک ماموریتی از طرف بازرسی کل کشور و دیوان کیفری داشتم. رفته بودم آنجا و دوست بسیار بسیار عزیزی داشتم به نام آقای دکتر حسین عطایی که در خمین رییس بهداری بود. خمین که می‌آمدم منزل ایشان وارد می‌شدم. ایشان مستاجر آقای حاج آقا روح الله خمینی بودند. آقای

بنده در خمین، گلپایگان، خوانسار و اراک ماموریتی از طرف بازرسی کل کشور و دیوان کیفری داشتم. رفته بودم آنجا و دوست بسیار بسیار عزیزی داشتم به نام آقای دکتر حسین عطایی که در خمین رییس بهداری بود. خمین که می‌آمدم منزل ایشان وارد می‌شدم. ایشان مستاجر آقای حاج آقا روح الله خمینی بودند. آقای خمینی منزلی داشتند چون خودشان خمین نبودند به آقای عطایی اجاره داده بودند.

 

من با دختر آقای عطایی می‌خواستم وصلت کنم همین آقای مرتضی پسندیده ازدواج ما را در دفترشان ثبت کردند. سال گذشته هم البته در قم خدمت آقای پسندیده رسیدیم گفت: فلانی یادت میاید این جور و آن جور. چون من با آقای پسندیده خیلی مانوس و مربوط بودم.

 

دختر دیگر دکتر عطایی هم همسر آقای میرزا حسن خان مستوفی کمره ای بود که او هم پسرخاله آقایان بود. ارتباط من با حاج آقا روح الله ارتباطی به باجناق پسرخاله ایشان بودن نداشت چون من قبل از آن با ایشان مربوط بودم. ایشان به بنده خیلی لطف و محبت داشتند. هر وقت تهران می‌آمدند منزل ما وارد می‌شدند.

 

بعد از ۲۸مرداد ۳۲ آقای دکتر مصدق سقوط کرده بود و زندانیشان کرده بودند. من دیگر به‌هیچ وجه حاضر نبودم با دستگاه دولتی کار کنم. با اینکه از جای دیگری هم ممر معاشی نداشتم. خب قبلا قاضی دادگستری بودم و باید در دادگستری به ادامه شغل مشغول می شدم ولی میل نداشتم چون دست و دلم به کار نمی‌رفت. تنها کاری که میتوانستم بکنم همین وکالت بود. کار دیگری هم بلد نبودم خوب اگر پینه دوزی کرده بودم می‌رفتم و کفاشی باز می‌کردم.

 

ولی خب وکالت هم لازمه اش این بود که من قبلا با یک جایی بند و بست کنم فلان مشاوره قضایی را بگیرم. این بود که با یک حالت خوف و رجایی رفتم منزل آقای خمینی. آقای مرتضی  حایری یزدی هم آنجا بود.  بعد نماز من از ایشان خواهش کردم یک استخاره ای بکنند. نظر من برای همین کار وکالت بود.

آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی

 

ایشان با قرآن استخاره کردند گفتتد “خوب است ولی زحمت و مشقت و مرارت هم دارد”

خب من یک مقدار دل چرکین شدم گفتم یک استخاره دیگری هم بکنم بروم دنبال کار سابقم در دادگستری. آن وقتها به این حرفها اعتقاد داشتم و الان هم دارم.

بدون اینکه مطلب را به ایشان بگویم خواهش کردم استخاره دوم را کردند. گفتند “بسیار بد است”

من خندیدم و گفتم: خب راحت شدم چون راه بازگشت مرا خراب خراب کردید.

گفتند: چی بود؟

گفتم: اولش این بود که دنبال کار وکالت بروم دومش این بود که دنبال کار دادگستری بروم و خدمتم را آنجا ادامه دهم که این دومی بد آمد.

گفتند: اولی سوره یوسف بود زحمت و مشقت دارد اما غنیمت هم دارد.

آمدم تقاضای جواز وکالت کردم البته خیلی هم اولش واقعا دچار سختی شدم چون خوب طول داشت تا مردم مرا بشناسند و برای کار وکالت به من مراجعه کنند.

اول بار که من برای خاطر کار ناچار شدم یک ماشین نویی بخرم. تصادفا آقای خمینی تشریف آورده بودند منزل من می‌خواستند به دکتر مراجعه کنند. وقتی ایشان به اتفاق آقای مرتضی حایری سوار ماشین شدند گفتند: این ماشین مال کیست؟

گفتم: مال خود من است. کار دولتی که ندارم به من ماشین بدهند آنرا خریدم.

گفتند: آه. عجب! پس این از همان غنیمتهایی است که من گفتم!!

ایشان یادشان بود.

 

منبع: پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات