تاریخ انتشار : شنبه 15 مهر 1402 - 13:32
کد خبر : 19348

دکتر حسن سلامی

از یک غار آغاز شد

از یک غار آغاز شد
با هم (با انسان) عهد بستیم که بر سر پیمان خود یعنی مختار و آزاد بودن و شاد زیستن بمانیم؛ شادیِ درون. من از آن زمان بر سرِ پیمان بوده ام.

متولد شدم… رسیدم به میانسالی، به چهل سالگی ام، به از نو متولد شدنم، به از نو جوان شدنم. صورت و دستانم رو به آسمان بود. درون غار در پوست خود نمی گنجیدم. با هیجان، بی قرار، شادمان و منتظر بودم. نگاهی انداختم به درِ حرا، چه دیدم؟ معشوق زمینی ام را، قبله ی آمالم را، همسرم خدیجه را، طعام دنیوی ام در دستش، آن جا پشت سرم نشسته بود. نگاهی انداختم به بالا، چه دیدم؟ معشوق آسمانی ام را، قبله ی آمالم را، فرشته ی امین را که لوح معنوی ام در دستش روبریم ایستاده بود. روز موعود و مبعث فرا رسیده بود.

 

بی اختیار واپس رفتم به درون تاریکی فضای همکف غار تا بی آن که دیده شوم تماشایش کنم. چگونه به این جا آمده بود؟ حتما هر روز در این چهل روز به این جا آمده و من خبر نداشتم. حالا این جا بود، تصادفی در کار نبود، کار منِ انسان و تقدیر بود، نیز لطف خدای بینای عشق بود. جلو رفتم، نگاه مان به هم افتاد، مرا به جا آورد، او را به جا آوردم. پس از سر فرود آوردن به نشانه ی احترام، خواست که باب صحبت را با من باز کند.

 

گفت: «به نام پروردگارت بخوان! پروردگاری که انسان را خلق کرد و او را خلیفه و جانشین خویش در زمین قرار داد». ندایش کمی دستپاچه ام کرد، گفتم بی سوادم، خواندن بلد نیستم. به جای آن که ناراحت شود چهره اش شادمان تر شد، چشم هایش پر احساس به من دوخته شد، دست به سویم دراز کرد و گفت: بخوان به نام خالق ارجمند که دانستن با قلم و بیان را به انسان فهماند، فهمیدن آن چه نمی داند (علق/ ۵-۱).

 

 

فضای غار غرق در نور شد. آهی و نوری از سینه ام برآمد، تواناییِ دریافت وحی و ادراک و خواندن و دانستن و انتقال دادن آن را یافتم . دانستم فرشته و پیامش از برای منِ انسان بوده و هست، او به من تعلق داشت. عرصه برای شیدایی و عاشقی بازِ باز بود. زیبایی را حس کردم، حس می کردم که می توانم به خدای پیغام فرستنده، عشق بورزم و جرات کنم امیدوار باشم که او هم عاشق من است و من برگزیده اش. دلم می خواست همیشه فقط به او، به عشقم فکر کنم. فکر او و احساس او، نیروی مرا چند برابر کرد. برخاستم و برای بشارت و انذار از غار خارج شدم.

 

شب و روز دیگر و بار دیگر فرشته ی امین آمد، نگاه کردم، گوش دادم و شنیدم که از جانب او می گفت: من در زمین خلیفه ای از بشر خواهم گماشت (بقره/ ۳۰)، من خدایی هستم که شما را در زمین جانشین خود قرار داده ام (فاطر/۳۹) ما شما را نجات داده و خلفای روی زمین قرار دادیم (یونس/ ۷۳). فراموش نکنید که شما را در زمین منزل دادیم و جانشین اقوام سَلَف کردیم… هرگز در روی زمین به فساد، تبهکاری، ستمگری و جباری برنخیزید (اعراف/ ۷۴ و ۵۶ و ۸۵). ما انت علیهم بجبار، حتا تو هم بر مردم، جبار و مسلط نیستی (ق/ ۴۵). به جای جباریت و سیطره، تعقل و تفکر و تدبر کنید و خالصانه عشق بورزید.

 

او افزود: و لقد کرمنا بنی آدم، ما انسان را کرامت بخشیدیم، پس ارباب گیری نکنید و برخی را به جای خدا به ربوبیت نگیرید و تعظیمشان نکنید (آل عمران/ ۶۴). به راه آنان نروید که اطاعت امر بزرگان و پیشوایان ناصالح و گردنکش خود کردند و به راه ضلالت و گمراهی کشیده شدند ( احزاب/ ۳۶) و در آن دنیا ضعیفانِ تابع و پیرو، به روسا و پیشوایان گردنکش خطاب کنند که اگر اغوای شما نبود ما البته ایمان می آوردیم وعمل صالح داشتیم (سبا/ ۳۱). این پیشوایان هم پاسخ دهند: فاغویناکم اِنا کنا غاوین، ما شما را بدین سبب گمراه کردیم که خود گمراه بودیم (صافات/۳۲).

 

شب ها و روزهای بعد پرده بالا می رفت و معناهای بیشتری از کلام الاهی را – به ویژه در باب عشق و اختیار – فهم می کردم و به انسان ها می رساندم و از این طریق آنان می توانستند به یاری ام آیند و مرا پذیرنده تر، نیرومندتر و خرسندتر از همیشه کنند. جای ناراحتی و غم و غصه، نوعی خرسندی و شادی و سُرور گرفته بود. با هم (با انسان) عهد بستیم که بر سر پیمان خود یعنی مختار و آزاد بودن و شاد زیستن بمانیم؛ شادیِ درون. من از آن زمان بر سرِ پیمان بوده ام. ربیع الاول ماه میلادم بر شما مبارک باشد.

 

۱۵ مهر ۱۴۰۲

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات