حکایت من و خانه دلخواهم
ایران مامن : وقتی بچه بودم، پدرم تعریف میکرد که در گذشتههای نسبتا دور میشد تنها با دویست تومان کلی از زمینهای فلان آبادی را که الان دیگر به یک کلانشهر تبدیل شده خرید. در بچگی یعنی حدود چهل سال پیش، کل پول قلک من میشد دویست تومان که دیگر پول زیادی به حساب نمی
ایران مامن : وقتی بچه بودم، پدرم تعریف میکرد که در گذشتههای نسبتا دور میشد تنها با دویست تومان کلی از زمینهای فلان آبادی را که الان دیگر به یک کلانشهر تبدیل شده خرید.
در بچگی یعنی حدود چهل سال پیش، کل پول قلک من میشد دویست تومان که دیگر پول زیادی به حساب نمی آمد. از ده سال پیش که شروع کردم به کار کردن، دوست داشتم با پولهایی که جمع میکنم بتوانم یک واحد در همان مکانی که قبلا آبادی بوده بخرم.
برای این خواسته بایستی سالها کار و پسانداز میکردم. داشتم یواش یواش به آرزویم می رسیدم. طبق محاسبات دقیق خودم کافی بود که فقط چند ماه دیگر به عنوان مستاجر زندگی کنم. البته یک مستاجر مجرد که کمتر صاحبخانه ای حاضر به پذیرفتنش میشود چون وقتی که همیشه پای قرارداد میرسید، مجرد بودنم کل قرارداد را فسخ میکرد.
میگفتند پسر جان، باید اول زن بگیری، بعد بیایی دنبال رهن و اجاره . آخر تا حالا کی حاضر شده بخاطر نوشیدن یک لیوان شیر، گاو بخرد؟!
اغلب جاهایی که اجاره میکردم یا تجاری بود یا کیلومترها از شهر فاصله داشت یا حمام و سرویس بهداشتی درست حسابی نداشت و یا هزاران عیب دیگر.
خلاصه دو ماه و چند روزی را فقط می شمردم که وقتی پولهایم را جمع کردم، صاحب چاردیواری لوکس خودم شوم. اما هنوز یک هفتهای وقت داشتم که ناگهان قیمت مسکن چندبرابر شد.
حالا بهجای خرید همان واحد محبوبم باید آن را رهن کنم. آن هم به شرط مجرد نبودنم. نمیدانم در کشور من اول باید زن گرفت و بعد مسکن تهیه کرد یا اول باید مسکن تهیه کرد و بعد زن گرفت؟ این هم یکی از مجهولات زندگی من بود که مثل سوال خدا ابتدا مرغ یا تخم مرغ را آفریده، بی پاسخ مانده است.
البته من میخواستم که زن بگیرم. آخرین بار که خواستگاری رفتم، تنها ایرادی که از من گرفتند این بود که کار دارم و همیشه و بدون وقفه کار می کنم و اصلا آزادی ندارم. قبلتر از این ماجرا که بیشتر آزادی داشتم، اولین خواستگاری که رفتم، تنها ایرادی که از من گرفتند این بود که همیشه آزادی دارم و خیلی کم کار میکنم. الان باز نمیدانم نمیدادم برای متاهل شدن کار باید داشت یا آزادی؟ بگذریم.
داشتم میگفتم که حالا با پولی که برای خریدن واحد محبوبم داشتم، اگر یک سال دیگر دوباره شب و روز و بدون وقفه بتوانم کار کنم و یک سال دیگر قرارداد خانه فعلی را تمدید کنم و مثل سابق از سرویس بهداشتی پارک یا محل کارم استفاده کنم و برای حمام هم از تنها گرمابهای که در بافت قدیمی شهر واقع است، بهرهمند شوم شاید تا چندسالی دیگر توانستم همانجا را رهن کنم.
البته بدبختی اینجا بود که اجاره و رهن سرپناه فعلی هم هر سال دو برابر می شد. بنابراین قسمت زیادی از پول برای تمدید قرارداد رفت. خلاصه چند سالی هم کار کردم و پساندازی حاصل شد که بروم واحد محبوبم را رهن و اجاره کنم. خوشبختانه مثل قبل برای مجرد بودنم اصلا گیر نمیدادند. شاید آنها هم متوجه شده بودند که متاهل شدن بسیار هزینهبردار است و فعلا در کشور من باید تا چندین قرن هیچ وصلتی صورت نگیرد تا شاید کل نسل منقرض گردد.
بعد، یک نسل جدید با افکار و اهداف جدید شروع کنند یا شاید این مدت من زیادی پیر و شکسته شوم که کسی به ذهنش خطور نکند که قرنی مجرد و تنها بودهام.
خرامان خرامان خودم را به درب بنگاهی که قرار بود واحد محبوبم را از همانجا رهن بگیرم، رسیدم. سروصدا و جاروجنجال عجیبی بر بنگاه معاملاتی حاکم بود. بنگاهدار کلاهبردار یک عدد قبر را به ده نفر رو به موت فروخته بود.
در آن حال که عدد و رقمها به گوشم میرسید، هنوز گوشهای از ذهنم خوب حساب کتاب سرش می شد. حساب کردم که اگر تا چند قرن دیگر زنده بمانم، شب و روز کار کنم با پولهایی که تا حالا پسانداز کرده و میکنم شاید یک قبر بتوانم برای خودم بخرم، البته به شرط اینکه بنگاهدار با وجدان باشد و همزمان آن را به مردههای دیگر نفروخته باشد.
برچسب ها :ایران مامن ، خانه ، رادمان احمدوند ، مسکن
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0