تاریخ انتشار : دوشنبه 19 تیر 1402 - 23:08
کد خبر : 18634

عبرت‌های اسیران آمریکایی برای جامعه ایرانی

عبرت‌های اسیران آمریکایی برای جامعه ایرانی
هنگامی‌که افراد یک جامعه به بهانه‌های مختلف نسبت به‌هم بی‌اعتماد شوند، یا جایی که بتوان تفاوت‌های طبیعیِ بین اقشار، مشاغل، عقاید و اقوام را چنان عظیم جلوه داد که هیچ قرابت و محبتی را با هم احساس نکنند به حالت سلاح نهایی رسیده‌ایم.

شاید شما هم ماجرای مرگ مشکوک اسرای آمریکایی در اردوگاه‌های کره‌‌ی شمالی را شنیده‌‌اید. سربازان آمریکایی در اردوگاهی نگه‌داری می‌شدند که به قدر کافی آب، غذا و امکانات ضروری در اختیارشان بود و هیچ‌گونه شکنجه‌ و رفتار ظالمانه‌ای در مورد‌شان اعمال نمی‌شد. اما در کمال تعجب، بدون اینکه دچار بیماری خاصی شده باشند، یکی‌یکی می‌مردند و صلیب سرخ هرچه بررسی می‌کرد راز این مر‌گ‌ها را نمی‌یافت. عجیب‌تر اینکه اطراف زندان حتی سیم خاردار هم وجود نداشت و زندانیان امکان فرار داشتند. اما فرار نمی‌کردند، فقط شب می‌خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی‌شدند.

 

سال‌ها بعد وقتی «ویلیام مِیر» پزشک نظامی علت این مرگ‌های مشکوک را بررسی کرد، نام بیماری‌شان را «ناامیدی شدید» گذاشت. در واقع کره‌‌ای‌ها از نوعی «شکنجه‌ی سفید» برای بلعیدن تمام انگیزه‌های زندانیان استفاده می‌کردند.

 

در اردوگاه فقط اخبار بد به اسرا رسانده می‌شد و هیچ نامه‌ی امیدبخشی به دستشان نمی‌رسید. تشویق می‌شدند جاسوسی یکدیگر را بکنند و جایزه بگیرند، اما کسی که جاسوسی‌اش را کرده بودند آسیب جدی نمی‌دید. به این روش هزینه‌ی خیانت به هم‌وطن‌شان را پایین می‌آوردند ولی پاداش را بالا می‌بردند. به این شکل انسانیت و هویت‌شان را نابود می‌کردند.

 

از زندانیان خواسته می‌شد خاطره‌ی خیانت‌‌هایشان را تعریف ‌کنند. جایی که می‌توانستند به کسی کمک کنند و نکردند و به این ترتیب عزت نفس‌ و اعتماد‌شان را نابود می‌کردند.

 

 

کم‌کم زندانیان دیگر احترامات نظامی را بین خود رعایت نمی‌کردند و با کره‌ای‌ها طرح دوستی می‌ریختند. در نهایت به نقطه‌ای رسیدند که هیچ هدف و انگیزه‌ای نداشتند و حس می‌کردند تلاش برای زنده ماندن بی‌فایده است. در حقیقت آنها از نظر روحی و جسمی کاملا تسلیم شده بودند. چیزی که دکتر مِیر آن را «سلاح نهایی نامید. این حالت در جایی رخ می‌دهد که به روشی حمایت عاطفی میان افراد یک جامعه از بین برود.

 

هنگامی‌که افراد یک جامعه به بهانه‌های مختلف نسبت به‌هم بی‌اعتماد شوند، یا جایی که بتوان تفاوت‌های طبیعیِ بین اقشار، مشاغل، عقاید و اقوام را چنان عظیم جلوه داد که هیچ قرابت و محبتی را با هم احساس نکنند به حالت سلاح نهایی رسیده‌ایم.

 

چقدر جملاتی از این دست را شنیده یا گفته‌ایم؟ کارمندان دولت همه دزدند! از کارشان می‌زنند! همه‌شان رشوه می‌گیرند. معلم‌ها بی‌سوادند، چیزی یاد بچه‌ها نمی‌دهند، پول مفت می‌گیرند. درس دادن بلد نیستند! با فلان قوم معامله یا ازدواج نکن، این‌ها؛ خسیس‌اند، خشن‌اند، بی‌فرهنگ‌اند، خائن‌اند و…  هنرمند‌ها همه‌‌شان فاسدند! همه‌شان… همه‌ی دکتر‌ها، فقط دنبال پول‌اند و وجدان ندارند! تجویز اشتباه می‌کنند!  مشاورین املاک همه‌شان کلاه‌بردارند! همه‌ی عرب‌ها…کوردها…لرها…اصفهانیا… تهرانی‌ها، شهرستانی‌ها…زنها…مردها…چادری‌ها… بالاشهری‌ها…

 

چقدر دسته‌بندی درست کرده‌ایم برای اینکه عده‌ای را حذف کنیم، با عده‌ای مهربان نباشیم و پیش پیش علیه عده‌ای حکم صادر کنیم. چقدر علاقه‌مندیم بی‌اعتماد باشیم!

 

آیا واقعا همه؟ چطور می‌توانیم شخصیت و هویت میلیون‌ها نفر هموطن‌مان را از روی قومیت یا شغل و رشته‌ و ظاهرشان قضاوت کنیم و در مغزمان دشمن‌شان شویم؟ آیا این همان سلاح نهایی نیست که بین خودمان به کار می‌بریم تا در نهایت توان و انگیزه‌ی هر حرکتی از ما سلب شود؟ تا هیچ امیدی برای تغییر و رشد و پیشرفت نداشته باشیم؟ تا تبدیل شویم به انسان‌های بی‌هدفی که صبح تا شب دور خودشان می‌چرخند، به صورت هم چنگ می‌کشند، جاسوسی هم را می‌کنند و در آرزوی مرگ‌اند؛ چون توان قدردانی، شفقت، حمایت و پذیرش دیگر افراد جامعه را به‌تدریج از دست داده‌اند؟

 

کوثر شیخ نجدی

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات