کوثر شیخ نجدی
زن، زندگی، موسیقی
بیست سال پیش دخترهای خانهی ما ناگهان عطش عجیبی به یادگیری موسیقی پیدا کردند. در حالی که شک نداشتیم پدرمان بر اساس سنتها و باورهای به ارث رسیدهاش، موسیقی را چیزی معادل مطربی و فساد و ولنگاری میداند؛ خاصه آنکه دخترانش بخواهند یاد بگیرند.
اینجا دیگر آموختن ساز نوعی بیناموسی در قاموس پدر بود. اگرچه خودش با هنر بیگانه نبود اما وقایع این چند دهه و باورهای سنتی هر کدام میخ خودشان را کوبیده بودند. کی جرات داشت حتی حرفش را بزند؟
دختران خانهی ما اما عصیانگرانی بودند که به این راحتی دست از طلب نمیداشتند. ما قرار نبود تابوت متحرک آرزوهایمان باشیم.
پس عصرها یکی سر بابا را گرم میکرد تا سازها را به حیاط ببریم. دیگری لباسها را از پنجره پایین میانداخت و کسی هم مراقب بود تا در حیاط بیصدای غژ همیشگی بسته شود. اینطور کلاس رفتن دشوار بود. بماند که پول کلاس را باید با حذف تغذیهی مدرسه پسانداز میکردیم.
سالها گذشت. ما مادر شدیم و اجازه ندادیم میراثها مقبرهی آرزو شوند. حالا فرزندانمان هر کدام یک ساز را به خوبی مینوازند. حالا پدربزرگ گوشهای مینشیند و نه تنها اعتراضی ندارد، بلکه سرانگشتان هنرمند نوهها را که به خلق زیبایی میرقصند تحسین میکند.
حالا پدربزرگ دیگر همان پدری نیست که اگر میفهمید دخترانش سودای ساز دارند خون به پا میکرد. ما عوض شدهایم. ما دختران سالهای زندگی حرام! بازی را عوض کردهایم؛ ما که روزی عصیانگرهایی لرزان بودیم.
اکنون که هزاران زن مصرانه بر حق زیست طبیعی خود پای میفشرند، با حسرت در خلوت گریستهاند، ناکام ماندهاند، کتک خوردهاند، تمرین کردهاند، نادیده گرفته شدهاند، حذف شدهاند و حالا این فریاد شکوهمند همهی ماست که تا دورترین مرزهای جهان بر دلها مینشیند.
برچسب ها :زن ، فرهنگ ، کوثر شیخ نجدی ، موسیقی ، هنر
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0