تاریخ انتشار : پنجشنبه 19 فروردین 1400 - 23:51
کد خبر : 7063

سیلی قانون

سیلی قانون

در پاریس، کما فی السابق مثل دیوانه ها تا نصف شب گردش نموده بعد به‌ منزل رفته خوابیدم. شخصی در راه گفت برویم یک جایی قریب صد دختر لخت می بینید و عیش می کنید یک لیره باید داد.   گفتم عکس آنها را خیلی دیده ام، همان کفایت است. این مجالس و محافل پول

در پاریس، کما فی السابق مثل دیوانه ها تا نصف شب گردش نموده بعد به‌ منزل رفته خوابیدم. شخصی در راه گفت برویم یک جایی قریب صد دختر لخت می بینید و عیش می کنید یک لیره باید داد.

 

گفتم عکس آنها را خیلی دیده ام، همان کفایت است. این مجالس و محافل پول کارنکرده می خواهد. پول من بیچاره باید بهای نان و گوشت برود. در حقیقت هر فرسخی که طی می کنم یک عباسی اجرت من است که عاید می شود.

 

امشب به لندن مراجعت می کنم. باز لندن برای من به‌واسطه زبان دانستن بهتر است. این جا کاری صورت نگرفت. عمل مسافرت این سفر همان حکایت است که خر خسته و صاحب خر ناراضی، جواهرهای امانتی هم به‌حدی گران است که ابدا کسی نزدیک نمی‌شود.

 

امروز عصر رفتم قهوه خانه غذا بخورم، مدتی در آنجا نشستم. معلوم شد اکثر مسافرین در آنجا غذا می‌خورند و می نشینند، زنهای فاحشه هم یک ساعت از شب گذشته در این محوطه آمده گردش می کنند، اگرچه در همه خیابان ها فراوانند لیکن این نقطه معین است، هر کجا صدای موزیک بلند شود زن ها به آهنگ موزیک می رقصند.

 

نزدیک صبح بود گوشه ای ایستاده تماشا می کردم. یک نفر انگلیسی که مست مست بود دست زد بشانه من، قدری انگلیسی بلغور کرد. من محل نگذاشته دور شدم این مردم اگر مست هم شوند اسباب آزار نیستند زیرا که می دانند قدم به قدم پلیس ایستاده و سیلی قانون دو طرف صورتش حاضر است.

 

پی نوشت:
در سرتاسر متن این سلسله مطالب سعی شده ادبیات و شیوه نگارش ابراهیم خان صحاف باشی تغییری داده نشود. برای همین شیوه های نگارش نامعمول است.

 

بخش ششم:

حکایت فرار دختر مست

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

مداد مشکی

کسب‌وکار
تبلیغات